حکمت،ماه مبارک
زیر لب غرولند میکنی از همه چیز شاکی شدی ناخودآگاه چشمت گربه ای رو مبینه که در حال زمین کندنه
متوجه میشی که دلیل اینکار گربه چی هست و با خودت میخندی و میگی:(آخه بشر چیزی میخوری که
میخوای پس بدی؟)
آشغال هم بخوای بخوری معمولا یه ساعت خاص بیرون میزارن و وقت نمیکنی و اونقدر هم زیاد هستید که
خیلی هاتون گرسنه اید......فردا بعد 2 ساعت کلاس خسته کننده وتیکه های بی مزه دخترا و پسرا سمت خونه
راه می افتی اما امروز خوشحالی و کبکت خروس میخونه بین راه بازم فکرت مشغوله خیلی چیزها میشه
اونقدر مست و خرامان و غرق در افکار به سمت خونه میرفتم که متوجه هیچ کس و هیچ چیز نبودم
خیلی چیز ها رو میدیم اما فقط دیدن بود.نزدیکای خونه بودم توی یه کوچه هیچ کس تو کوچه نبود و من به
همان حال قبل و به همه چیز سطحی نگاه میکردم حتی به گربه ای که از رو به رو داشت بهم نزدیک میشد
اونقدر غرق بودم که نفهمیدم قبل اینکه گربه بیاد تو شکم بنده خودش راهش و کج کرده و رفته بود
که یه لحظه صحنه های قبل تو ذهنم رد شد انگار...آره.برگشتم ببینم چیه!!!!!
از تعجب داشتم شاخ در می آوردم یعنی اون مارمولک بود تو دهن گربه؟
(مارمولکشم بزرگ بود هاااا 10 سانتی بود)نگاهم رو از روی گربه و که بشکن میزد و جفتک مینداخت
(ببخشید اون خر بود) برداشتم به راه ادامه دادم هوا گرم بود و لحظه شماری میکردم به خونه برسم و یه
جرعه آبی بریزم توی حلقم که از بس خشک شده بود به هم چسبیده بود.نمیدونم چی شد انگار شدم مسافر
زمان و روی دستای زمان بلند شدم و به سرعت به دیروز برگشتم به همون صحنه که تو حکمت
خدا شک کردم
و ناگاه این آیه تو ذهنم تداعی شد که مضمونش اینه: ما خود آفریدیم و خود روزیشان میدهیم.....
پ نوشت:سلام خوبید؟
چقدر قشنگه حس دوباره دعوت شدن طلبیده شدن و چه آرامش بخش که آغوش
خدا فراختر از هر وقت دیگه به سوی ما باز شده.
ماه رمضان مبارک

امیدوارم ماهمون به روش بالا نگذره
آدمیان به لبخندی که بر لب ها