یکی از بهترین دوران تحصیلی من پیش دانشگاهی بود!!!!!!برعکس همه ی بچه ها که سال پر استرس

و پر تلاطمی رو پشت سر میزارن.بنده سالی به دور از هیاهوی درس پشت سر گذاشتم. و همه ی این

آرامش و مدیون هم کلاسی هام میدونم که هر کدوم به نوبه ی خود تشکیلات زیر زمینی داشتن!!!!!!!!

میدونم، الان همه شاخ در آوردید(باور ندارید؟یه لحظه مانیتور رو خاموش کنید و به صفحه ی مقابل نگاه

 کنید:دی)این تشکیلات شامل:

۱)درس خوندن در حد بووووووووق البته در خانه و تظاهر به درس نخواندن.

۲)رفتن به کلاس های کنکور به صورت کاملا نامحسوس که موجب آگاه شدن دیگران نشود.

۳)گرفتن کتابهایی در حد المپیک برای درس خواندن و درز نکردن نام آنها.

۴)و ...

حتما جو کلاس ما براتون ملموس شده!!!

حالا شما رو با خودم میبرم:

یعنی درست آغاز سال تحصیلی،بعد از مدت ها دوستان رو میدیدم و با هم خوش و بشی میکردیم که

زنگ تشکیل صف زده شده و ما امسال که گل های سر سبد مدرسه بودیم بدون هیچ حرف اضافی صف

بستیم...اما امان از دست بچه ها که هیچ کدوم حاضر نشدن که اول صف بمونن و در آخر صف محفل انس

به پا کردن.و از آنجا که انسان های فداکاری همچون بنده وجود دارند. به اول صف عزیمت نمودیم،

اما از آنجا که دلمان هیی جیزوولیز مینمود نشقه ای(نقشه)پلید از خود در کردیم...

و هر کدام از دوستان نزدیکمان می آمدند،آنها را به کنار خود آورده و نشقه را بازگو میکردیم...

تا اینکه بالاخره به موعد نزدیک شدیم و صف طویلمان به سمت درب ورودی حرکت کرد.بعد از گذشتن از

زیر قرآن بود که گویی من و دوستانم را یک سگ وحشی یا غول بیابانی دنبال میکند و ما دٍ برو که رفتیم

اونقدر از جوون و دل سمت کلاس میدویدیم که همه ی دانش آموزان حتی سال اولی ها با دهان باز به

ما دختران گنده نظارگر بودن... تا اینکه ما به کلاس رسیدیم و میزهای اول را همان ابتدای سال به نام

خود سند زدیم:دی و در آن لحظه بود که دوستانی که محفل داشتند فهمیدند که چه گولی سرشون

مالیده شده و تا پایان سال تحصیلی باید در میزهای آخر که محل انس با زیدان و ... بود به سر ببرن.

اصولا آخر کلاس بسی باحاله اما بعضی وقت ها به ضرر درس تموم میشه چون نفرات پشت سر یا

جلویی فکشون در حال جنبیدن هست و این موضوع بیماریست مسری که ناخودآگاه گریبان گیر میشود

و به سبب آنکه سال گذشته بارها و بارها به دام افتادیم،اون سال تصمیم گرفتیم به میز های جلویی که

محل بچه های خود شیرین کلاس و درس خون بیده برویم.میز من و دوستم درست روبروی میز معلم بود

و آنجا بود آه از نهاد هر دویمان بلند شد...اما اشتباهی بس عظیم کرده بودیم..اون سال اکثر اساتید ما

آقا بودن و ما در کنارشون کلی احساس شعف مینمودیم..به خصوص در کنار آقای طونی دبیر فیزیک

(بزن کف قشنگه رو به افتخارش)از ایشون هر چی بگم کم گفتم من از فیزیک تنفر داشتم اما با وجود

ایشون علاقه ی زیادی به فیزیک پیدا کردم،انسانی با اخلاق خوب،شوخ،ضایع کن در حد المپیک،بسیار

جوان،خوشتیپ و خوش پوش اما در معرض کچل شدن.

آقای نیک آبادی دبیر ریاضی:قد ۱۶۴ وزن ۵۰ اخلاق موقع درس و امتحان خشن و جدی در مواقع آزاد

دلقک به تمام معنا...

و همیشه سر کلاس بنده رو با نام وزین هاله فاطْمَ (خاله فاطمه)صدا میزدند...

و گاهی ییهووو داد میزدند...هٍ هاله بیا پا تابلو بینیم(ای خاله پاشو بیا پای تابلو ببینم)

بنده از ایشون به شدت اول سال میترسیدم اما از ترم دوم به بعد کلاسشون بهترین کلاس ها برام بود.

ایشون اصلا کاری با اسامی بچه ها نداشتن یک معادله مینوشتن و به من میگفتن "عدد" بگم.

عدد رو میذاشت توی معادله و حل میکرد هر عددی جواب میشد همون شماره پای تابلو میومد.

اون سال بنده هر چی آهنگ "ناری ناری و ..."بود رو یاد گرفتیم اما درس شیمی رو یاد نگرفتم...

آقای سعیدی بسیار خوش پوش اما "ماست"بودن و ما با ایشون یکشنبه ها ۴ساعت پشت سر هم

کلاس داشتیم و من سر کلاسش چرت میزدم:دی

اون سال کلاس ما دفتر ازدواج طلاق شده بود...یک سری زیر زیری درس میخوندند و در کلاس بحث های

 متفرقه میکردند اما اون دسته که  درس نمیخوندند رو فرستادیم خانه ی بخت...

آخرین روزی که قرار بود به مردسه بریم و برای کنکور تعطیل بشیم با دبیر فیزیک کلاس

داشتیم...اون لحظه ها همیشه برام گنگه وقتی آقای طونی با گفتن چند جمله برای کنکور و نوشتن

یه جمله ی زیبا روی تابلو بدون هیچ خداحافظی یکدفه کلاس رو ترک کرد و من وقتی پشت سرش برای 

سوال رفتم تنها چیزی که دیدم اشکاش بود... همیشه میگفت که کلاس شما بهترین کلاس عمرم بوده

برگشتم به کلاس اشک تمام دوستانمم جاری شده بود...با اینکه خوشم از این قرطی بازی ها نمیاد

اما کلی خودمو کنترل کردم که نزنم زیر گریه به خصوص که گریه ی آقای طونی رو هم دیده بودم...

شاید باور نکنید که حاضرم ۱۰ سال از عمرم و بدم بر گردم به چند ساعت کلاس آقای طونی و

نیک آبادی چون اطمینان دارم که در دانشگاه ،همچین افراد دلسوزی پیدا نمیشن...